باد چهرهی آب را میشکند موجها بر دیوارهای بیحرف میکوبند. آن دو زن آن دو مرد آن دو کودک در بارهی موجها چه خواهند گفت. دستهی ماهیها بر سطح آب ظاهر میشوند. درختان حاشیهی رود برگها سیبهای نرسیده شاخههای خشک با مغزهای پوسیدهاشان در بارهی ماهیها در بارهی موجها و …
ادامه مطلبگیلار
گیلار،گیلار است حتی اگر دستهایش را در شالیزار گم کرده باشد حتی اگر پرده ها آینه و پنجره، رنگ زغال بگیرند. گیلار، گیلار است حتی اگر همسرش، در سیاهی معدن ماه،قلب و چشمهایش را فراموش کرده باشد. گیلار،گیلار است وقتی خسته ی خسته پلکهایش را به خواب میسپارد وقتی …
ادامه مطلبترانهی کسی که از جمعمان رفته بود
صبح که پا شدیم از میون ما رفته بود تنها، با بارانیای کهنه و یک جفت چشم آبی با مژههایش که گاهی زردی میگرفت. آروم قدم میزد آرومتر از خونهها از برجهای بلند از قطاری که دیگه رفتن را فراموش کرده بود از کوپههای درجه دو که کارگران پایین شهر …
ادامه مطلبآیا من وطنی داشتهام؟
از پنجره هیاهوی کودکان میآید نسیم صدای کوههای مقاوم را میرساند. _سالهاست بر این سرزمین کار میکنم آجر کنار هم میگذارم مزارع را شیار میزنم لوکوموتیوها را به حرکت وا میدارم و هر روز خسته میشوم خسته خسته. ستارهها عریان میشوند ابرها میگریزند آویشنها از شبنم آبستن اند ماه از …
ادامه مطلبشهری برای ساختن
بر فراز بنایی بزرگ دیر هنگامِ شب با کار تمام نشده ام به شهر می نگرم. در دورتر چراغِ خانه ی من و تو پیداست: رنگ آبی پنجره و دود زیبا از دودکش. می دانم می دانم به انتظار صدای در هنوز بیداری و من سپیده دم آن هنگام که …
ادامه مطلبسرود ملی را نمی خوانم
امروز روز جمهوری است و پرچم های استقلال همه جا پیداست رئیس جمهور خوشبخت است در نگاهش تمام سربازهای دنیا رژه می روند تمام کلاه خودها مقدسند. امروز روز جمهوری است و من مانند همیشه به جستجوی کار برخاسته ام سرمایی در تنم دارم و زندگی واژه ای ست سخت …
ادامه مطلبشورشی در قرنطینه( تقدیم به شاهرخ زمانی ها)
«شورشی در قرنطینه» آینه بود شکست یا واقعیت دروغ می گفت. چشم های تو بود که دیگر ننگریست یا جهان نابیناتر از ما بود. کشتزار سوخت یا دست های تو دیگر بخشنده نبود یا که گندم نان نشد. نان پختن نیازمند لبخندت بود. قدم ها اتمام یافتند یا کوچه …
ادامه مطلبهۆ خاوەنکار
هۆ خاوهنكار ساڵوهگهڕی له دایكبوونت پیرۆز بێ بۆ ئهم رۆژه، چهند رۆژیان پشوو پێداوی؟ ئهگهر پێویستیت پێ ههبێت! دهرتناكهن بههۆی نهچوونه سهر كارت؟ چهندی تێچووه جهژنی لهدایكبوونهكهت؟ حهقدهستی یهك مانگی كارمان پێتوایه بهشی هیچ بكات؟ دا پێم بڵێ له كام ڤێلای رازاوهدا پف به مۆمهكان دادهكهی؟ هۆ خاوهنكار …
ادامه مطلبسرخ زیباترین است
آبی زیباست وقتی باران از راه پلههای قدیمی میگذرد وقتی تصویرت در چالههای آب میریزد وقتی صدای قدمهایت در شرشر کوچه میافتد و اطمینان اینکه تا دقایقی دیگر به آغوشت میکشم. زرد زیباست زرد زیباست وقتی میان خوشههای گندم پنهان میشوی وقتی بر گیسوانت روبانی ریز بستهای وقتی …
ادامه مطلبآقای کارفرما، تولدت مبارک
آقای کارفرما، تولدت مبارک برای این مناسبت، چند روز مرخصی گرفتهای؟ اصلا نیازی به مرخصی هست؟ به جرم غیبت، اخراجت نمیکنند؟ برای کیک تولدت، چقدر پرداختی؟ دستمزد یکماه ما، پول کیکت میشود؟ در کدام ویلا شمعها را فوت میکنی؟ آقای کارفرما، اگر ما جان نکنیم و خونمان در کار …
ادامه مطلب